سفرنامه اقلیم کردستان عراق | (بخش اول) مقدمات سفر
تاریخ برگزاری سفر:۱۸ تا ۲۴ بهمن ۱۳۹۱،مدت ۶ روز،February 2013
قبل از سفر…
این سفر با کمی اما و اگر و یه کوچولو نگرانی شروع شد.نگرانی از اینکه اگر ما پامون به کشور عراق برسه و مهر عراق تو پاسپورت ما باشه، بعدها برای گرفتن ویزای شینگن دچار مشکل می شیم.تحقیقات رو شروع کردم و یه چند نفری هم تایید کردند که بی تاثیر نیست.با وضعیت بد دلار دنبال رفتن به جایی بودم که واقعا هزینه ای برام نداشته باشه و البته در راستای کشور گشایی و جای تکراری هم نباشه.کردستان عراق گزینه خوبی به نظر می رسید.اول از همه اینکه نیازی به ویزا نداشت و این قضیه کلی کارها رو راحت می کرد.منم که عاشق سفرهای زمینی بودم و اتوبوس بهترین گزینه.( سفرنامه اقلیم کردستان عراق )
قضیه مهم همان ترس از ویزای شینگن بود که با هزار دعا و صلوات و راضی کردن دل خودم و آوردن این دلایل: “قرار نیست ویزای عراق تو پاسپورت ما باشه.فقط یه مهر ورود و خروج تو پاسپورت می خوره،تازه این همه خواننده های ایرانی و اروپایی اونجا کنسرت برگزار می کنن.مگه اونا اروپا نمی رن و اگه قرار به دردسر باشه باید برای اونا هم مشکل داشته باشه.اونجا هم که یک استان خودمختاره و از لحاظ امنیت هم مشکل نداره.”
خودم رو یه کم آروم کردم و تصمیم به رفتن گرفتیم.تازه مصمم شده بودیم که گروهی از دوستان گفتن:اونجا خیلی سرده ها!اگه برید همش تو برف و بارون و یخ بندون هستید.آخه تو بهمن ماه کی می ره کردستان؟
داشتیم یه کم دل سرد می شدیم که سایت های هواشناسی معتبر کار ما رو راحت کردن و با کمی سرچ کردن متوجه شدیم غیر از روز اول که کمی بارونی هستش باقی روزها اونجا نباید مشکلی باشه.قرار بود کلی لباس زمستونی ببریم که به خاطر این هواشناسی یه کم کمش کردیم ولی بازم جانب احتیاط رو رعایت کردیم.
خلاصه گروه سه نفره ما عزمش رو جزم کرد که بره اقلیم کردستان عراق.
با یکی از بچه های گروه تقسیم کار کردیم.اول از همه من دنبال وبلاگ هایی که درباره سفر به کردستان عراق بود،گشتم و اطلاعات کلی رو بدست آوردم و تو گروه یافتن همسفر تو سایت کوچ سرفینگ هم پیغام گذاشتم و اطلاعات اولیه رو بدست آوردم.بعد مشخص کردیم که می خواهیم سه شهر سلیمانیه و اربیل و دهوک رو ببینیم.من برای تعدادی از بچه های کوچ سرفینگ کردستان عراق هم پیغام گذاشتم و نتیجه خوبی گرفتم.از بین اونها یکی از بچه های حلبچه به من پیام داد و ما رو به اونجا دعوت کرد.اینجوری مسیر ما یه کم تغییر کرد و حلبچه هم به لیست ما اضافه شد.خلاصه، بعد از جستجو کردن به این نتیجه رسیدیم که از ترمینال غرب به سمت سلیمانیه حرکت کنیم.البته قبلش دو دو تا چهار تا کردیم که بریم سنندج یا مریوان و از اونجا بریم.ولی بهتر این بود که مستقیم تا سلیمانیه می رفتیم.(از ترمینال غرب فقط برای سلیمانیه اتوبوس هست و برای رفتن به اربیل باید به ارومیه می رفتیم)ما هم همان ترمینال خودمون رو انتخاب کردیم.( سفرنامه اقلیم کردستان عراق )
همسفر ما گفت با تعاونی مسافربری تلفنی صحبت کرده و به دلیل زمانی که ما می رفتیم مسافران زیادی به آنجا نمی روند و حتما صندلی خالی وجود خواهد داشت.چون همیشه یه تعداد صندلی برای مسافران سنندج و مریوان هم نگه می دارند.خلاصه تا حدودی خیال ما راحت کرد که نیازی به حضوری رفتن و گرفتن بلیت نیست.اگر همان روز حرکت برویم هم مشکلی پیش نخواهد آمد.البته من دل شوره داشتم و ترجیح می دادم بلیت تو دستمون باشه.به هر حال دوست ما پیروز شد و قرار شد ما همان روز حرکت به ترمینال برویم.قیمت بلیت ۵۰هزار تومان بود.همسفر ما گفت که صحبت هایی کرده و شاید تخفیف هم برامون بگیره.(البته این رو در لفافه گفت و من متوجه منظورش نشدم).( سفرنامه اقلیم کردستان عراق )
یکی از همسفرهای ما از مشهد می آمد.قرارمون تو ترمینال غرب بود.او زودتر از ما رسید و یک راست رفت سراغ تعاونی دیدار سیر گیتی که ما برای گرفتن بلیت باهاش صحبت کرده بودیم و بلیت خودش و من رو به قیمت همان ۵۰هزار گرفت.غافل از اینکه دیگر همسفر ما تونست همون بلیت رو به قیمت ۴۰هزار بگیره!
قراره حرکت ما چهارشنبه ۱۸ بهمن ۹۱ ساعت ۱۹ بوده و باید نیم ساعت زودتر می رفتیم ترمینال.چشمتون روز بدنبینه که همان روز اولین نمایشگاه عشایر در نمایشگاه بین المللی دایر بود و من بدجوری دلم می خواست اونجا رو ببینم و با دوست همسفرمون سریع رفتیم و چقدر هم خوب بود.بعدش بدو بدو اومدم خونه و با اینکه کوله ام آمده بود ولی یک نیم ساعتی طول کشید و قرار بود که با اتوبوس های بی آر تی تا ترمینال برم.اینقدر خیابان ها شلوغ و ترافیک بود که نگو.همسفرها زنگ پشت زنگ که کجایی و همه مسافرها اومدن و می خواد راه بیفته.کارد می زدی خونم در نمی اومد و حرص حرص حرص.بالاخره ۱۹:۲۰ رسیدم ترمینال و بچه ها اومدم دنبالم که کمک کنن و کوله ام رو گرفتن و د بدو تا اتوبوس.اتوبوس پر بود از مسافر و ما هم سرمون رو انداختیم پایین و خجالت زده.تازه وقتی رسیدم ساعت ۲۰:۱۰ اتوبوس حرکت کرد.خلاصه ۱۹:۳۰ گروه ما تهران رو به مقصد سلیمانیه عراق ترک کرد.( سفرنامه اقلیم کردستان عراق )
تمام صندلی های اتوبوس تقریبا پر بود و اولش فکر کردم همه این مسافران می خواهند به سلیمانیه بروند و کمی جا خوردم که در بهمن ماه کردستان چقدر مسافر دارد! ولی بعدا متوجه شدم که اکثرا مسافران سنندج و مریوان پیاده می شوند و آخر سر اتوبوس با ده نفر مسافر به سمت سلیمانیه حرکت کرد.
ساعت ۳ صبح رسیدیم سنندج و ۶:۰۵ هم به مریوان. باران هم نم نمک می بارید.تا مرز باشماق نیم ساعتی راه بود و مرز هم ساعت ۸:۳۰ باز می شد.راننده اتوبوس گفت که مسافران را به منزلش می برد و تنها او این کار را می کند.ما هم رفتیم خونه اش و آبی به صورت زدیم و لحاف و تشک هم آماده و می تونستیم یکی دوساعتی بخوابیم.هنوز چشمامون گرم نشده بود که راننده گفت باید آماده رفتن شویم.۸:۱۰ حرکت کردیم و ۹ رسیدیم به مرز باشماق.۱۱۰۰۰تومان عوارض خروج از کشور رو در شعبه بانک ملی آنجا پرداخت کردیم و بعد از بازرسی وسایل و خودمان که بدون دستگاه و به سبک سنتی انجام می شد و البته صرف یک ساعت و نیم زمان ، وارد خاک کردستان عراق شدیم.( سفرنامه اقلیم کردستان عراق )
برای رسیدن به سلیمانیه باید ۴ ایست بازرسی رو رد می کردیم که واقعا وقت گیر بودند.خیلی یواش یواش کار می کردند و برای خودشون دفتر و دستکی درست کرده بودن که بیا و ببین.در یکی از ایست بازرسی ها همه مسافرها و کوله هاشون رو پیاده کردن و همه به صف شدیم و چند نفری وارد اتاق می شدیم.تمام زندگی ما رو گشتند و خدا رو شکر افسر زن نداشت که بازرسی بدنی انجام دهند.حالا چطور می خواستن با این طرز گشتن دنبال مجرم بگردن خدا می دونه! حتی یکی از مسافرها یکی از چمدون هاش رو نیاورد برای بازرسی و اونها هم متوجه نشدند. ما که صاف و ساده همه وسایل کیف رو بهشون نشون دادیم.بعدها فهمیدم که بیشتر حساسیت و گشتن اونها به خاطر مواد مخدره که معتقدند ایرانی ها خیلی مواد مخدر وارد عراق می کنن.خلاصه طی این بازرسی ها حدود ۴ ساعتی از وقت ما تلف شد.تو ایست های بعدی افسر زن هم بود که اونم دست کمی از لحاظ وقت گیری نداشت.اتاق افسرهای زنشون جدا بود و یه چیز جالب این که وقتی افسر زن کیف خانم ها رو می گشت فقط تو کیف هاشون یک مشمع بزرگ(نه حتی کیف)لوازم آرایش بود!( سفرنامه اقلیم کردستان عراق )
لب مرز کسانی هستن که دلار یا پول ایرانی را به دینار تبدیل می کنن که معمولا نباید اونجا پول رو تبدیل کنید و بهتر اینه که داخل شهر دنبال صرافی بگردید مگر اینکه واقعا نیاز داشته باشید.هر ۱۰۰هزارتومان ما ۳۲هزار دینار می شد یا هر یک دینار میشه سه و نیم تومن.(بهمن ۹۱)( سفرنامه اقلیم کردستان عراق )
مسجدی در راه

سفرنامه اقلیم کردستان عراق

سفرنامه اقلیم کردستان عراق
در طی مسیر متوجه شدیم همسفر ما در اتوبوس یک دوست پیدا کرده که دست بر قضا بچه سلیمانیه بود و برای گرفتن مدرک دانشگاهی اش به دانشگاه تبریز آمده بوده.کاشف به عمل اومد که اونها خیلی با هم دوست شدن و آقای سامی حیران از ما خواست که به خونه اش بریم. در راه هم برای ما دو تا ماهی بزرگ خرید که برامون ماهی کبابی درست کنه.از مرز باشماق تا شهر سلیمانیه حدود یک ساعت و نیم مسافت بدون زمان بازرسی ها بود . جاده منتهی به سلیمانیه با وجود فصل زمستان، سرسبز و زیبا بود.زودتر از باقی مسافرها پیاده شدیم و حدود ۱۴:۵۰ همراه آقای سامی راهی خانه اش شدیم.( سفرنامه اقلیم کردستان عراق )
One Comment
فرشاد
دمت گرم بقیش چی