سفرنامه چک | پراگ :توی شهر مرزی “تِسکی چِشین” وقت نداشتم که دور بزنم. مستقیم رفتم سراغ ایستگاه قطار. تا حرکت بعدی یه ربع باقی مونده بود. سر و روی ایستگاه فریاد می زد که تو دوران کمونیسم ساخته شده. خشک و بدقواره ولی پربازده. مثل سیستم های روسی. از یه پیرمرد با زبون اشاره پرسیدم که این قطار که الان میاد میره پراگ؟ دیدم متوجه نشد چی میگم. یعنی حتی نام “پراگ” هم براش ناآشنا بود؟ تازه یادم افتاد که خودشون به این شهر میگن “پراها Praha”.

سفرنامه چک | پراگ | ایستگاه قدیمی قطار در شهر “تِسکی چِشین”
فکر کنم سه ساعتی توی راه بودم. قطار آروم و بدون تکون بود. سفری کاملا مناسب برای زانوی چپ داغون من و سیاتیک غرغرو! منظره؟ نیاز به گفتن نداره. همه جا سبز بود و هر جا که امکان داشت آب جمع بشه، برکه های کوچیک و بزرگ درست شده بود.
چند سال قبل از اینکه به این سفر بیام چند تا سفرنامه رو خونده بودم. بیشترشون پراگ و بوداپست رو دو شهر کاملا متفاوت در اروپای شرقی معرفی می کردن. کم سن و سال تر که بودم یکی از تفریحاتم ور رفتن با نقشه ها بود. کشورهای اروپای شرقی هم جز مرموزترین ها بودن.
اگه تک و توک کسی از فک و فامیل به اروپا سفر کرده بود، یا رفته بود فرانسه و آلمان یا انگلیس یا نهایتا ایتالیا. اون موقع هنوز پرده آهنین و کمونیست پا برجا بود و عملا کسی توانایی بازدید از این کشورها رو نداشت. همیشه هم یوگسلاوی رو با چکسلواکی اشتباه می کردم مثلا میگفتم “یوگسلاواکی”! آشناییم هم بیشتر از راه عکسهای فوتبالیستها بود که از توی آدامس ها جمع می کردیم. یادتون میاد اون آدامسها رو؟

سفرنامه چک | پراگ | موقعیت جمهوری چک در قاره اروپا
سال ۱۹۹۲ که امپراتوری کمونیسم پوکید، این کشورها هم فرصت کردن نفس تازه کنن. چکسلواکی دوپاره شد و پایتختش شهر پراگ هم شد پایتخت جمهوری چک. یوگسلاوی هم که مثل نارنجک ترکید و هزار پاره شد جوری که به هیچ شکلی نامی ازش رو نقشه نمونده.
این اطلاعات کوتاه و ناقص و یه مقدار تعریف و چند تا عکس از ساختمونهای یکدست با شیروونی سفالی نارنجی من رو کشوند به اونجا.
جمهوری چک هم عضو اتحادیه اروپاست هم اتحادیه شنگن. پس اگه ویزای شنگن دارید مشکلی برای ورود به این کشور ندارید. تا اونجا که من اطلاع دارم سفارت این کشور ویزای توریستی به این راحتی ها صادر نمی کنه و معمولا یا باید از راه تور اقدام کرد یا دعوتنامه داشت پس اگه قصد سفر به این کشور رو دارید بهتره که ویزا رو از لهستان بگیرید.
اگه کسی اطلاعات جدیدی داره اعلام کنه. این کشور عضو ناحیه یورو نیست. واحد پولشون “کورونا” است. ارزش پولش اون موقع از یورو و پول لهستان کمتر بود. الان هر ۲۷ کرونا تقریبا میشه یک یورو. کلا از بقیه اروپا ارزونتره ولی از لهستان گرونتر. کشور کوچیکیه. یه کمی از استان یزد بزرگتره. خوبی این جور کشورها اینه که راحت میشه از یه طرفش رفت یه طرف دیگه.
ایستگاه قطار پراگ هم قدیمی بود ولی تمیز.
این رو بگم که بیشتر شهرهای بزرگ اروپایی چند تا ایستگاه قطار دارن مثل تهران که سه تا ترمینال اتوبوس رانی داره. واسه همین مهمه که چک کنید که ببینید ایستگاه پایانی یا مبدا سفرتون از کدوم یکی از این ایستگاههاست. خوبی ایستگاههای مرکزی قطار اینه که به مرکز شهر که معمولا بیشتر هاستلها و هتلها و جاذبه های گردشگری قرار دارن نزدیکه. فکر کنم از ایستگاه تا هاستل رو پیاده رفتم.

سفرنامه چک | پراگ | ایستگاه اصلی قطار در پراگ
یه کمی که از محیط بتنی ایستگاه فاصله گرفتم جو عوض شد. کلی ساختمون بزرگ قدیمی و خیابونهای سنگفرش شده توی راهم بودن. کم کم سر و صدای توریستها رو می تونستم بشنوم. هوا به معنی واقعی کلمه لطیف بود. آفتاب ملایم با یه نسیم خنک. انگار که افتادم توی یه چاله پُر از پَر قو! خیلی خیلی حس خوبی داشتم.
مسیر هاستلم تقریبا از جلوی خیلی از جاذبه های توریستی شهر رد می شد و کاملا چسبیده به میدون قدیمی شهر بود. یه ساختمون سفید قدیمی چند طبقه که طبقه آخر و زیر شیروونی رو تبدیل به محل اقامت کرده بودن. سنگفرش خیابون خیلی درشت بود. باید حواسم رو جمع می کردم مچ پام پیچ نخوره.

سفرنامه چک | پراگ | یک کِنیسه (محل عبادت یهودیها) که در مسیر رفتنم به محل اقامتم دیدم

سفرنامه چک | پراگ | خیلی عمیق مثل “کِنیسه ندیده ها!” به ساختمون خیره شده بودن

سفرنامه چک | پراگ | ساختمان هاستل من در پراگ
مثل همیشه وسایل رو گذاشتم توی اتاق و زدم بیرون. سفرهایی که اینجوری تا حدی “بدو بدو” میشه رو دوست ندارم. دلم می خواد برسم، یه دوش بگیرم و استراحت کنم و سر حوصله برم بیرون. متاسفانه زمان ویزام خیلی کوتاه بود (توی پست لهستان گفتم که ده روز بیشتر وقت نداشتم) و هم تو اروپا انقدر هزینه ها به نسبت درآمد ماها بالاست که نمیشه سفر رو خیلی آروم انجام داد – سبکی که خیلی مورد علاقه منه.
جون دلم بگه که راه افتادم توی خیابونها. پراگ یکی از شهرهاییه که بیشترین آثار قرون وسطی رو تو خودش نگه داشته. خیابونها مثل همه شهرهای اروپایی پر بود از ساختمونهای بزرگ و یکدست و زیبا و بعضی وقتها خسته کننده. البته پراگ اصلا به یکنواختی شهرهای لهستان نبود. فکر کنم قبلا هم گفتم اروپا یکی از بدترین مقصدها برای سفرنامه نگاریه. چون همه چیز انقدر سر جاشه که هیچ اتفاق خاصی که جذاب باشه نمی افته. اجازه بدید توی این سفرنامه عکسها به جای من حرف بزنند. هر جا که مورد خاصی باشه می نویسم.

سفرنامه چک | پراگ | گاریچی و اسبش پشت چراغ قرمز. واقعا بدون شرح!

سفرنامه چک | پراگ | ماشین های توریستی در پراگ

سفرنامه چک | پراگ | از این ماشینهای توریستی زیاد توی شهر دیده میشه. در واقع اینها اصلا قدیمی نیستند. ماشینهای کاملا مدرنی هستند که به سبک کلاسیک درست شده اند.
یکی از مهمترین بناها و جاذبه های شهر پراگ یه پل زیباست به نام پل چارلز. پلی زیبا که از سنگ بر روی رودخونه ولتاوا ساخته شده و شهر قدیم رو به ارگ سلطنتی وصل می کرده. پل سازه بسیار زیبایی داره. پلی هستش به طول ۶۲۱ متر و عرض ۱۰ متر.
در دو طرف پل تعداد زیادی مجسمه بزرگ نصب شده. البته مثل اینکه اصل نیستن و برای حفاظت ازشون به موزه منتقلشون کردن و به جاش کپی هاش رو قرار دادن. رودخونه ولتاوا توی سیلهای ناجور خیلی بدسابقه است و ظاهرا یه بار هم چند تا مجسمه رو انداخته توی آب. در دو طرف پل چه در سمت شهر قدیم و چه در سمت ارگ سطنتی دو تا برج آجری بسیار بلند قرار داره. همونطور که از نامش پیداست دستور ساخت این پل رو چارلز پادشاه چک در قرن چهاردم داده.
داستانی میگه که شروع ساخت این پل در ساعت ۵:۳۱ روز ۹ جولای سال ۱۳۵۷ میلادی در حالیکه خود پادشاه نخستین سنگ بنای پل رو کار گذاشته شروع شده. تا اواخر قرن نوزدهم این پل تنها راه ارتباطی بین ارگ و شهر قدیم بوده. پس می بینید که اهمیت فوق العاده ای داشته. الان هیچ ماشینی اجازه عبور از روی این پل رو نداره.

سفرنامه چک | پراگ | نمایی از پل چارلز

سفرنامه چک | پراگ | یکی از برجهای پل چارلز در سمت شهر قدیم

سفرنامه چک | پراگ | پل چارلز. در سمت راست عکس ساختمون غولپیکر ارگ سلطنتی یا کاخ پراگ رو می بینید.

سفرنامه چک | پراگ | پل چارلز و ارگ سلطنتی در سال ۱۹۳۵

سفرنامه چک | پراگ | پانورامایی از پل و رودخونه

سفرنامه چک | پراگ | رودخونه ولتاوا همیشه انقدر آروم نیست. عکسی از سیل ۱۸۷۲٫ مهندسی این پل قابل ستایشه. ببینید ضربه و وزن چند تن چوب و الوار رو چطور تحمل کرده.
دو سه باری از روی این پل رد شدم. روز اول، شب اول و روز دوم. هر وقت که رفتم جمعیت زیادی رو اونجا دیدم به جز روز دوم که صبح خیلی زود رفتم. از روی پل، قصر پراگ و پلهای دیگه ای که روی این رودخونه ساخته شدن به خوبی معلومند. غیر از توریستها کلی هم آدم روی این پل بساط کرده بودن.
از هنرمندها و نقاش های دوره گرد بگیر تا گداها! یکی از رسمهای جالب و قدیمی که هنوز در این نقطه پابرجاست، نواختن شیپور در نزدیک غروب بر روی برج بلند پل (در سمت شهر قدیم) هستش. نوازنده ها با لباسهای قدیمی روی برج ظاهر میشن. این رسم رو قدیم در خیلی از شهرهای ایران به ویژه در تهران دوران قاجار هم داشتیم. بر روی دروازه باب همایون و دروازه ارگ، نقاره خانه هایی ساخته شده بود که بر روی آن نوازندگان می نواختن. الان این رسم فراموش شده.

سفرنامه چک | پراگ | نوازندگان در بالای برج پل
در ابتدای پل در سمت شهر قدیم، تعدادی کافه و رستوران قرار داشت. از همه جالبتر وجود چند کوچه بود که مانند ونیز به جای سنگفرش و آسفالت در آنها آب جریان داشت. حتی یکی از اونها یه آسیاب آبی هم داشت. نیاز به گفتن نیست که در اروپا هر جا که یه پل با نرده های فلزی باشه، سر کله عشاق هم برای بستن قفل به اون پیدا میشه!
ایشالا شما هم یه روز برید اونجا رو قفل کنید! من که اونجا بیشتر درگیر حس عاشقانه بین خودم و پای چپم بودم که درد می کرد.

سفرنامه چک | پراگ | سنگ بزرگ نشانه نزدنه!

سفرنامه چک | پراگ | کوچه های ونیزی

سفرنامه چک | پراگ | آسیاب آبی در یکی از کوچه های آبی شهر

سفرنامه چک | پراگ | ساختمانی بر آب
یکی از جاذبه های بیشتر شهرهای قدیمی اروپا، کوچه پس کوچه های سنگفرش شده کج و کوله و صد البته میدون مرکزی قدیمی شهره. این میدون توی پراگ هم وجود داره و مثل خیلی از شهرهای دیگه کلی کافه و بار و رستوران داخلش باز شده که میز و نمیکتهاشون رو توی میدون گذاشتن.
البته این بار همشون یه تلویزیون هم به سرویسشون اضافه کرده بودن آخه روزهای برگزاری جام جهانی بود. خورد خورد با همین تلویزیونها بازی برزیل و شیلی رو دیدم، یه دوست مجار پیدا کردم (که امیدوارم به زودی مهمونش بشم) و نفرت آرژانتینی ها رو از تیم ملی برزیل حس کردم.
بازی به ضربات پنالتی که کشید یه پسر کنارم ایستاده بود که داشت خودش رو از استرس می کشت. فکر کردم برزیلیه. گفت نه آرژانتینی هستم! هر پنالتی ای که برزیلیها گل می کردن کلی بد و بیراه می گفت (به استثنای پنالتی نیمار). خلاصه به آرزوش که نرسید. بعدش پرسید تو کجایی هستی؟ گفتم اهل همون تیمی که از شانس بد شما تو اون بازی در حد یه تیم خفن بازی کرد. خودش همه چیز رو فهمید.

سفرنامه چک | پراگ | نمایی از میدون مرکزی قدیمی شهر

سفرنامه چک | پراگ | نمایی از میدون مرکزی قدیمی شهر

سفرنامه چک | پراگ | نمایی از میدون مرکزی قدیمی شهر

سفرنامه چک | پراگ | قسمتی دیگه از میدون اصلی و میز و صندلی های رستورانها و بارها
یکی از جاذبه های دیگه شهر که نزدیک میدون مرکزی و هاستل من قرار داشت، برج تیره ای بود که بهش می گفتند برج باروت یا دروازه باروت. یه برج بلند با سطح مقطع مربعی به رنگ قهوه ای خیلی تیره که تقریبا به سیاهی می زد. توی قرن پونزدهم به عنوان یکی از دروازه های شهر ساخته شده بود. چون توی قرن هفدهم ازش به عنوان انبار باروت استفاده می شد به دروازه یا برج باروت مشهور شده.

سفرنامه چک | پراگ |
نزدیک بودن هاستلم به میدون اصلی شهر این خوبی رو داشت که توی شب هم می تونستم راحت به اینجا و پل چارلز سر بزنم. شام یه غذای سنتی خوردم. “سوپ در نون” که در اصل اومده بودن یه تیکه نون رو به شکل کاسه درست کرده بودن و یه سوپ داغ رو ریخته بودن توش. نسبتا خوب بود ولی این بدی رو داشت که نمی شد نون رو به سرعت سوپ خورد چون در اصل کاسه سوراخ می شد.
واسه همین اون نونی که در انتها می موند به خاطر خمیر شدن چندان خوردنش لذت بخش نبود.

سفرنامه چک | پراگ | سوپ در نون. یه نوع سوپ سنتی چک. نام محلیش رو یادم نیست
نمای کلیسای اصلی میدون، پل چالز و کاخ پراگ در شب خیلی زیبا و دیدنی بود. من با یه پسر قد بلند اهل استونی به نام “کنستانتین شاباشوف (والدینش روس بودن)” دوست شده بودم و شب رو با اون رفتم بیرون. هوا سرد بود اما نه به استانداردهای کنستانتین که می گفت زمستونها تو خونه دمبل می زنم که از سرما یخ نزنم! وقتی می گفتم که توی ایران ما زمستونها خیلی راحت بدون لباس گرم توی خونه می گردیم یه نگاه به من می کرد و می گفت: “ازت متنفرم!”. می گفت: یه دختر ایرانی که توی استونی درس می خونه رو می شناسه.
این ضریب نفوذ ایرانیها چقدر بالاست! اگه قدرت لابی سازی داشتیم فکر کنم قدرتمندترین تو جهان می شد.

سفرنامه چک | پراگ | نمایی از کاخ پراگ در شب

سفرنامه چک | پراگ | نمایی از کاخ پراگ در شب
دستفروشی در همه کشورهای جهان وجود داره خوب اروپا هم مستثنی نیست. یه سری جنس می فروشن، یه سری هم هنر می فروشن. نوازنده های دوره گرد رو خیلی هاتون دیدید اما توی اروپا مدل جدیدی از فروش هنر مد شده. اینکه یه نفر میاد خودش رو به شکل یه مجسمه درمیاره و ساعتها بی حرکت یا با حرکات مشخصی می ایسته.
مثلا یکی شبیه مجسمه دلقک میشه و بی حرکت می مونه. اگه بهش پول بدید باهاتون دست میده. سوژه های خوبی هستن برای عکاسی توریستها. البته یه سری هم ساده ترین راه رو انتخاب می کنن و رسما گدا میشن که خوب قطعا مورد احترام هیچکس نیستن.

سفرنامه چک | پراگ | بر روی پل چارلز می گداید!

سفرنامه چک | پراگ | ساعتها به همین حالت می ایستاد. این شغل کاملا مناسب منه با اون کمر و زانوی داغونم!

دو سه مورد از این جور شعبده بازی ها رو دیدم. بدون شک هیچ نیروی ماورالطبیعه ای در کار نیست. هر چی هست یه قاب بزرگه که به زمین وصله. فقط من هم مثل اون آقا نتونستم ساختار اون قاب رو ببینم. هنرمندانه پنهان شده. خود اونها هم با چشمشون مراقب بودن کسی بهشون بیش از حد نزدیک نشه.
نیاز به گفتن نیست چون وقتم کم بود باید صبحِ خروسخون میزدم بیرون. خوبیش این بود که روی پل تقریبا کسی نبود. مقصد اصلی من کاخ پراگ بود. کاخی که طبق تمام آمار و ارقام بزرگترین کاخ جهان از نظر مساحته. کاخ در بالای تپه کوتاهی بنا شده اما چون کلا شهر روی یه جلگه پست ساخته شده، همین تپه کوتاه هم برای دیدن تمام شهر کافیه.
تا اونجا رو پیاده رفتم. از خیابون سربالایی کاخ که بالا می رفتم می تونستم بیشتر شهر رو از اونجا ببینم. ورودیه رو یادم نیست چقدر بود ولی یادمه اصلا صفی پشت در نبود. راحت رفتم داخل.

سفرنامه چک | پراگ | نمای بیرونی کاخ پراگ
مثل ارگهای ایران، کاخ تشکیل شده بود از مجموعه ای از ساختمونها و کوچه پس کوچه ها و کاخ اصلی و یه عبادتگاه که دورتادور همه اینها رو یه دیوار احاطه کرده بود. ساختمون بزرگی که رنگ قهوه ای کمرنگ داشت، اگه اشتباه نکنم کاخ اصلی بود که قابل بازدید نبود. انگار به عنوان کاخ دولت مورد استفاده قرار می گرفت.
درست موقعی رسیدم که زمان تعویض شیفت سربازان گارد کاخ بود. برعکس مراسم تعویض گارد در مسکو یا حتی مقبره آتاتورک، این یکی اصلا جدی نبود. یکی از سربازها وقتی با نفر رو به روش چشم تو چشم شد چند بار زد زیر خنده که باعث شد همه توریستها هم بهش بخندن! مسخره ترین مراسم نظامی ای بود که تو عمرم دیده بودم.

سفرنامه چک | پراگ | منظره ای از شهر در نزدیکی در ورودی کاخ. برج نخراشیده مخابرات در افق معلومه

سفرنامه چک | پراگ | سردر کاخ اصلی. اون سربازه که سمت چپه موقع مراسم تعویض شیفت هی می خندید. گند زد به مراسم کلا
کاخ پر بود از کوچه و ساختمون. البته خیلی از ساختمونهاش بلیطهای جداگونه داشتن. از این کارهای اروپاییها بدم میاد. یه ورودیه می گیرن و کلی خرج میذارن رو دستت تا بقیه جاهای بنا رو هم ببینی. این اتفاق هیچ وقت توی کشورهای غیراروپایی نمی افته.
من هم معمولا این هزینه جداگانه رو نمیدم. حس می کنم بهم دارن زور میگن مگه اینکه خیلی مورد ویژه ای باشه. انقدر رفتم تا رسیدم به یه میدون بزرگ باز. دورش یه سری ساختمون یک شکل بود و یه کلیسای خیلی بزرگ که بالای اون کلا سوزن سوزنی بود.
اگه یه نفر با چتر روی این ساختمون فرود می اومد حتما یکی از این سیخها میرفت تو چشمش! نمایی به رنگ قهوه ای سوخته داشت. ساختمونی بود که به نظرم بیشتر ظاهری مهیب داشت تا نمایی مذهبی. من رو بیشتر یاد قلعه هزار اردک می انداخت! به نظرم بناهای مذهبی ایرانی که در تزئیناتشون بیشتر از رنگ آبی لاجوردی استفاده میشه بیشتر حالت نرم و مهربونی داره تا این ساختمونهای مذهبی اروپایی.

کلیسای ویتوس مقدس Saint Vitus. وسطهای قرن چهاردم میلادی کار ساخت اون شروع شده و ۵۸۵ سال طول کشیده تا کامل بشه! حالا هی برید بگید که متروی تهران کارش بیست سال طول کشیده!

سفرنامه چک | پراگ |نمایی کاملتر از کلیسا. از این نما یه کمی مهربونتر به نظر میاد!
از برج بلند ناقوس کلیسا می شد بالا رفت. اولش بی خیالش شدم. همیشه این نظر رو داشتم که هر شهری در کنارش یه جای بلند هست که بشه از بالاش همه شهر رو دید ولی بعضی از شهرهای اروپایی استثنا هستند به ویژه وقتی که توی یه جلگه ساخته شده باشند.
تقریبا به در انتهای محوطه کاخ رسیده بودم که تصمیم گرفتم از برج برم بالا. برگشتم و بلیط رو خریدم و کلی پله مارپیچ رو یه نفس رفتم بالا. تقریبا بیشتر وقت رو اون بالا تنها بودم. باد سردی می اومد. منظره اش حرف نداشت. رودخونه، تمام پلهاش و تقریبا همه شهر از اون بالا معلوم بودن. بافت شهر تقریبا یکدست بود. همه ساختمونها از بالا سقفهای شیروونی با سفالهای نارنجی داشتن.
ای کاش شهردارهای ما هم قدر بافت سنتی شهرها رو می دونستن.

سفرنامه چک | پراگ |حیاط مرکزی کاخ از بالای برج ناقوس کلیسا

سفرنامه چک | پراگ |پراگ از بالا. اون گنبد سبز اگه اشتباه نکنم برای تالار شهره

سفرنامه چک | پراگ |پل چارلز. اگه دقت کنید اون انتهای عکس برج دوقلوی یه کلیسا رو می بینید. اون میدون مرکزی قدیم شهره

سفرنامه چک | پراگ | نمایی دیگه از شهر از بالای برج ناقوس کلیسا
از کاخ که اومدم بیرون … یادم نیست چی کار کردم! فکر کنم یه جایی ناهار خوردم. ولی یادمه که یکی از بناهای جدید و معروف پراگ اون نزدیکی بود. ساختمونی که بهش میگفتن خانه رقصان.تا اونجا پیاده رفتم چون بیشتر مسیر در کنار رودخونه بود. ساختمون جالبی بود ولی نه به قشنگی عکسهاش.

سفرنامه چک | پراگ | خانه رقصان یا “فِرِد و جینجِر”
خیلی خسته شده بودم. گفتم که متنفرم از تند تند این ور و اونور رفتن ولی این بار چاره ای نبود. دوست داشتم برگردم هاستل. ولی باید بین دیدن یه جای جالب و خوابیدن یکی رو انتخاب می کردم. خوب ترجیح دادم برم زود اونجا رو ببینم و بعدش بیام بگیرم بخوابم. این بار باید از مترو استفاده می کردم چون راه دور بود…
از ایستگاه مترو که پیاده شدم، گورستان قدیمی یهودیها جلوی روم بود. هنوز نیم ساعت به بسته شدنش مونده بود. توی اروپا زیارت مردگان رایگانه! گورستان خیلی بزرگ و بسیار سرسبز بود. در دو طرف تمام راههایی که در میان قبرها بودن، درختان قدیمی سر به فلک برداشته بودن. روی زمین پر از برگ بود و ریتم هماهنگی رو با گورها و مرگ ایجاد کرده بود.

سفرنامه چک | پراگ | سردر گورستان قدیمی یهودیها

سفرنامه چک | پراگ | داخل گورستان یهودیها
سنگ قبرها هم واسه خودشون جاذبه ای بودن. همه جوره توشون پیدا می شد ولی بیشترشون به گونه ای بودن که نشون می داد صاحبانشون در زمانی که زنده بودن آدمهای پولدار و مهمی بودن. بیشتر سنگها از گرانیت سیاه ساخته شده و بعضی هاشون واقعا بزرگ بودن.
چند تا از اونها حتی من رو یاد معبدهای قدیمی یونانی می انداخت. در این وسط یه قبری رو پیدا کردم که سنگ نسبتا ساده ای داشت. تقریبا خاکستری. این سنگ برای سه نفر بود: پدر، مادر و پسر. پسر یه زمانی نویسنده معروفی بوده:فرانتس کافکا. اگه می شناسیدش که هیچی اگه هم نمی شناسیدش که باز هم هیچی! (اینجا در موردش بخونید)

سفرنامه چک | پراگ | سنگ مزار فرانتس کافکا، نویسنده بزرگ اهل پراگ
خسته و کوفته شروع کردم به برگشتن به هاستل. فضای گورستان خیلی آرومم کرده بود. واقعا آرامستانه. آدم هوس می کرد همونجا بمیره! توی راه از یه قلعه خیلی کوچیک هم بازدید کردم. از قلعه هیچ چیز غیر از دیواره هاش باقی نمونده بود. توی قلعه تبدیل به یه پارک شده بود واسه همین ورودیه نداشت. از اونجا یه قسمت از دیوار قدیمی شهر معلوم بود. احتمالا اینجا یه زمانی یکی از پادگانهایی بوده که کنار دیوار شهر قرار داشته.

سفرنامه چک | پراگ | تیکه ای از دیوار قدیم شهر
باید با مترو بر می گشتم. توی مترو فهمیدم که نزدیک اون برج نخراشیده مخابرات یه ایستگاه هست. با اینکه بارون ریز تندی می بارید (هوا لهستانی شده بود!) تصمیم گرفتم تا پای برج برم. برج توی یه محله تقریبا جدید ساخته شده بود که هیچ جاذبه ای هم نداشت.
شهر کلا توی این روز آخر خلوت بود چون همش بارونهای ریز می بارید. لباس مثلا ضد آبم نسبتا خوب کار می کرد واسه همین خیلی مشکلی برای گردش نداشتم. البته باورن هم سیل آسا نبود. برج قیافه عجیب و غریبی داشت. میشه گفت بی ریخت بود. یه ستون بلند که چند تا کابین توی ارتفاعهای مختلف بهش چسبیده بود.
بعدا یه هنرمند خوش ذوق چند تا مجسمه غولپیکر از کودکان شیرخوره که داشتن چهاردست و پا از برج بالا و پایین می رفتن رو به برج چسبوند تا شاید از خشونت برج کاسته بشه.

سفرنامه چک | پراگ | برج مخابراتی. به اون بچه هایی که از برج بالا و پایین میرن دقت کنید
اگر شما هم به کشور چک ، شهر پراگ یا دیگر شهرهای این کشور زیبا سفر کرده اید تجربه سفر خودتون رو به اشتراک بگذارین.
از بخش جدید ترین مطالب بازدید کنید.